صفحات

۱۳۹۴ تیر ۱۲, جمعه

قطعه

ای گــربــه ء بـیـچــاره و بـدبـخـت زمـانــه

ســگ فـتّ و فـراوان شــده و مـوش نـمانـده

تا گشنه شدی فحش و کتک هست، بخور سیر

افــســوس فــقـط خـاصیّـتـی تـوش نــمانـده

هــی ضـجّـه بـزن توی سرم: هیچ مهم نیست

یــا تـوی دلــم جــیــغ بـکـش، گـوش نـمـانـده

هـی چـنـگ بـزن تـوی مخم، فکر کجا بود؟

ایـنـجـا کـــه مـنـم، آدم بــاهـــوش نـمـانــده

ای گـربـه کـلاهـی کـه سـرم رفـته تو بردار

شـرمـنـده در ایـن شـعـبـده خـرگـوش نمانده

شـرمـنـده ام ای گـربـه کـه سهم تو زبالست

شـرمـنـده بـه جـز تـهـمـت و پـاپـوش نمانده

ای روح بـشـر!، گـربه!، فـراموش!، فراسگ!

یـک شـب دلـم از دسـت تـو خـاموش نمانده



آرش بنده بهمن