صفحات

۱۳۹۴ اردیبهشت ۲۶, شنبه

مثلث


در بهشتت که با جوانمردی
سیب را زهر مارمان کردی
سیب را زهر مار می کردم

سیب  خوردم چون از خودم سیرم
زهر ماری بدون تاثیرم
فکر,دیوانه وار, می کردم

در زمین عشق خاک مالی شد
دلمان خاک و خون خالی شد
گریه را خنده دار می کردم

خنده و سیب زهر مار شده
دل به این وضعیت دچار شده
به کدام افتخار می کردم؟

نه بهشتت دل مرا برده
نه زمینت به درد من خورده
به جهنم فرار می کردم

وسط شعله هایی از کلمه
سوخت مغز و دلم برای همه
ظاهراً شعر کار می کردم!


آرش بنده بهمن





۱۳۹۴ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

نخواستن نتوانستن نیست (شعری برای عشق)



چای تلخم را که با غم خورده ام
دست سرد و خاطرِ افسرده ام
زندگی را که برایش مرده ام

می توانی  گرم یا شیرین کنی؟

شعر بی احساس و ناچیز مرا
جسم خشک وروح لبریز مرا
فصل طولانی پاییز مرا

شاد مثل ماه فروردین کنی؟

بغض من را دارد آدم می کند
ناگهان یک زنگ شادم می کند
تو ,کسی باشی که یادم می کند

می شود این نقش را تمرین کنی؟

می شود وقتی  که من بی حوصله
از زمین و از زمان دارم گله
راه حل قطعی این مسئله

باشی و خود را به من تلقین کنی؟

جمع آدم ها جوابم کرده اند
این هنرمندان خرابم کرده اند
انزوا و غصه آبم کرده اند

می شود کاری به غیر از این کنی؟

حال من بد نیست ,از بد رد شده
شهر,خانه,غربت ممتد شده
هر کسی که خوب بوده بد شده

خوب و بد را می شود تعیین کنی؟


کوچه ی بن بستم و راهی عزیز!
من شب تاریک و تو ماهی عزیز!
می توانی و نمی خواهی عزیز!

حال می کردی مرا غمگین کنی!

با غم ِ من شعر را تزئین کنی!

کار باحالی ست روی کول من

بار هستی را سبک سنگین کنی؟





آرش بنده بهمن