صفحات

۱۳۹۴ فروردین ۱۰, دوشنبه

عیدی

پول شکسته توی قلک
رویای ثروتمند کودک
دریای خیسم توی ماهی
ماهی درون تنگ کوچک
تور عروسی نکرده 
بر مغزها میریخت پولک
*********************
ردّ طلایی حیاتم
بعد از تولد توی پوشک
سیگار می سوزد درونم
خاموش بود و هست فندک
**********************
ای عشق! بی رحمی و شیرین
ای مرگ! شیرینی و مهلک
وقتی مرا می کشت می گفت:
«ای عشق من عیدت مبارک»



آرش بنده بهمن

۱۳۹۳ اسفند ۱۰, یکشنبه

سفر به ماه؟

هرگوشه مغزم کسی از خواب پریده
به خواب من آتش زد و سیگار کشیده
دود است جهانش
افتاده به جانش
بی خوابی مزمن شده ی خیر ندیده

یک گوشه مغزم پسری گوشه نشین است
شاد است ولی شادی او ساخت چین است
با جنس خرابش
بد جور عذابش
می داده و شادیش به هر حال همین است

یک گوشه مغزم دو سه تا دختر پیرند
تنها تر از آنند که غمباد نگیرند
آنقدر که زشتند
محکوم بهشتند
هرچند ندارند امیدی که بمیرند

هرچند که توی دل من آه زیاد است
هرچند که بی راهه در این راه زیاد است
جز حسرت و غم نیست
غم هست و کم نیست
اما وسط مغز سرم ماه زیاد است

آنقدر که دریا ی دلم جزر ومدش را
آنقدر که دیوانگی ام حال بدش را
تا ماه براند
هی شعر بخواند
شاید بزند ماه به نامم سندش را

چون روی زمین هیچکسی فکر پسر نیست
از آن دوسه تا دختر بدبخت خبر نیست
ازدستِ زمین آه
باید بروم ماه
سخت است ولی زجر کشیدن که هنرنیست!

باید بروم ماه؟



آرش بنده بهمن