صفحات

۱۳۹۴ آبان ۴, دوشنبه

روزی روزگاری، با «ترین» های دشت ذهاب

بهترین فوتبالیست جهان، جوانمیر قوزیوند بود، ولی هیچوقت توپ طلا رو نبرد، چون توی سرپل ذهاب بود.

بهترین خواننده جهان، کاک فریاد فرزی بود، ولی هیچوقت «گرَمی» رو بهش ندادن، چون توی سرپل ذهاب بود.

آقای مرادی سر چهارراه ساندویچی داشت. هروقت این راننده تاکسی های قصر سر مسافر دعواشون می شد، می پرید وسط و موقع جدا کردن مشت می خورد توی دماغش، توی گوشش، توی فکش. ولی هیچوقت نوبل صلح رو بهش ندادن، چون توی سرپل ذهاب بود.

بهترین دندونپزشک جهان، دکتر سید کامبیز دست برجن بود، ولی حتی یه مراجعه کننده هم نداشت. حتی خود سرپلی ها هم برای دندوناشون می رفتن کرمانشاه.

خوشتیپ ترین پسر دنیا هم توی سرپل ذهاب بود. دیگه خودتون تصور کنید چی شد چون توی سرپل ذهاب بود.

یه ناتور هم توی سرپل ذهاب بود، ولی اون نه. وقتی راننده تاکسی های قصر سر مسافر دعواشون می شد، می پرید وسط، اینقدر با باتوم توی سر و دماغ و گوش و فک و گردن و کمر این راننده ها می زد تا همه سیاه و کبود و ساکت و لرزون، می رفتن می نشستن توی ماشیناشون. آخرش هم نوبل صلح رو برد. دهن سرویس بد ناتوری بود. آخرش نوبله رو برد.

راستی بهترین راننده تاکسی جهان هم توی سرپل ذهاب بود. ولی یکدونه مسافر هم نداشت، چون وقتی که دعوا می شد همون اول کار می رفت توی ماشینش می نشست. چون کتک خورش خوب نبود.

۱۳۹۴ مهر ۱۲, یکشنبه

خالی

0-
یک پنجره باز بود و آجر می شد...
بی پایه ترین میز تصوّر می شد
انسان معاصرم،همیشه سرِ کار
از خالیِ زندگی، دلم پر می شد


1-
هم قهوه ی ترک و ارمنی موجود است
هم منزوی و براهنی موجود است
جایی که دلِ شکسته کاسب شده است
دلتنگی آدم آهنی موجود است

2-
هی توی سرم صدای تق تق باشی
بین دلم و سرم معلّق باشی
تو آمده ای همیشه من را بکشی
ای شعر، عزیز من، موفّق باشی

3-
در منصب بی فایده جا می گیرند
از روز تولدت عزا می گیرند
آنها که به شعرتان حسودی بکنند
ایراداتِ پرت و پلا می گیرند

4-
بسیار حیا که نه، هیاهو دارد
نه مزّه، نه خاصیّت، ولی بو دارد
می گفت: کسی به گرد پایم نرسید
حق داشت، به جای سر و پا رو دارد

5-
از جنس جنون مغز صدها باید...
در هر باید هزار شکّ وشاید...
گفتند: بخواب، حالت اصلاً خوش نیست
خوابم که نمی رود، فقط می آید

6-
کی بود؟ به وقت گاه و بیگاه خودش
خندید به روزگار و به راه خودش
بغضش ترکیده بود و از خود بی خود
خندید به ریش ناخودآگاه خودش

7-
تنهایی و اشک و خاک، کاشی می شد
هر روز حیات آب پاشی می شد
من بودم و یک عمر نبودی جانم
ای کاش نباشم که تو باشی، می شد؟

8-
خاک است که با گریه کمی گِل شده است
مردی ست که غرق توی ساحل شده است
دیوانگی اش به زورعاقل شده است
روزی که شناسنامه باطل شده است

9-
قلب من از انقراض ماموت تر است
خشک است از آن کویر هم لوت تر است
با هر تپشی که می تپد می گوید:
احوال جهان به من چه مربوط تر است

10-
هر دفتر خالی که گشودن دارد...
هرجا قلمی میل سرودن دارد...
انگار جنازه ای درون قلبم
احساسِ دوباره زنده بودن دارد

11-
سخت است که هم سگ نگهبان باشی
هم گلّه ء گوسفند و چوپان باشی
هم گرگ شوی که گلّه ات را بدری
پیروز شوی ولی پشیمان باشی

12-
هم مورچه ای و هم هزاران دانه
هم شمعی و هم آتش و هم پروانه
می خندی و فکرت به کجاها نرسید
ای آرش بنده بهمن دیوانه