صفحات

۱۳۹۵ آبان ۶, پنجشنبه

از مکاتبات شبانه ی من و خودم



 26/07/95


امروز، برای اولین بار، اولین موی سفید توی سرم را دیدم.

من فکر می کنم زندگی چیز قشنگی باشد و احتمالاً دختر خواهر فرشته هم همین فکر را می کند. او قشنگی را توی حباب های دهان ماهی قرمز تنگ بلور می بیند، توی صدای جلنگ جلنگ دسته کلید، توی هر رنگ پارچه ی پولکی براقی که دو دستی می برد به طرف دهانش... ولی من نه. حالا که فقط کمی بزرگتر شده ام چیزهای دیگری برایم قشنگی دارند، مثل آن همه موی خرمایی که دور آن یکی موی سفید را گرفته. مثل نکندن آن موی سفید و ترس از این که همه ی موهای سرم سفید شوند. مهران حتی غذای نه چندان دلچسب پادگان را هم دوست دارد و می گوید خدایا شکرت که گرسنه نماندیم. حامد زندگی توی آن هدفونی را دوست دارد که از ترمینال مسافربری پانزده هزار تومان خریده. همه ی ما، دور هم آن هندوانه هایی را دوست داشتیم که شب های تابستان با پاهای خسته و تن های عرق کرده می خوردیم و خنکمان می کرد. مهیار بدو بدو کردن روی پله های کافه اش و سرگردانی اش بین این میز و آن یکی را دوست دارد و جناب سروان هم شنیدن صدای ایست کشیدن دژبان ها و صبحگاه رفتن را. البته این آخری آدم ناقلایی است، همیشه خلاف حرف دلش را می گوید. فرشته عاشق خیالبافی و توی خودش غرق شدن و تنهاییش است و دختر خواهرش هنوز هیچ کدام از این ها را نمی داند. فقط چنگ زده به آن پارچه ی پولکی و از دهان در نمی آوردش و هر وقت که صدای دسته کلیدت توی فضای نیمه تاریک آشپزخانه می پیچد، سرش را به زور می گرداند به سمتت و با چشمهایش احتمالاً دنبال توله گربه های بالدار می گردد. توی صورتش می خندی و نمی خندد. دارد فکر می کند به این موی سفیدی که روی شقیقه ام درآمده. آمدم بگویم می دانم عزیزم، هنوز آن قدر پیر نشده ام. توی چشمهایش چیزی هست، انگار از همین حالا خودش را برای پژمردگی آماده می کند. انگار از همان اول هم می دانسته که مرگ تا چه حد قطعی است.

۱۳۹۵ آبان ۱, شنبه

تبار خونی

بهشت گمشده ی ما، پر از صدای دُهُل هاست
جهنّمی که زمین شد،بهشتِ احمق و خل هاست
تمرکزی ست پریشان ،دل شکسته ی انسان
جنون زلزله خیزی به فکرِ پایه ی پُل هاست
جهنّمی ست در آدم ،از آتشِ غم و ماتم
جهانِ آهن و محکم،مذابِ جاری  شُل هاست
شبیه مرگِ دلیران،شبیه اشکِ اسیران
شبیه غربتِ ایران، پس از هجومِ مغول هاست
مُطالعه ؟نه عزیزم ،کسی کتاب نمی خواند
مُغالطه؟بله جانم،هجومِ جزء به کُل هاست
دوقطعه عکس بیاور،دو قطعه شعرِ مُزخرف
بله عزیزِ هُنرمند،جهان جهانِ ترول هاست
کسی که هیچ نخوانده ،شنیده ای ترکانده؟
مرابه  هیچ رسانده،که فازِ وصل به نول هاست
مگر که تیغ بداند...،رگِ مرا بدراند...
فروغ! زندگی من تبارِ خونی گُل هاست!*

آرش بنده بهمن
بیست و ششم مهرماه هزارو سیصدو نود و پنج
شاهین شهر
* مرا به حرکت حقیر کرم در خلأ گوشتی چه کار          

مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است (فروغ فرخزاد)