صفحات

۱۳۹۵ شهریور ۲۱, یکشنبه

دوچرخه در دوچرخه

دوچرخه در وسط یک حیاط وا مانده
کجا نرفته، کجا رفته و کجا مانده؟
نگاه کرد به زینش که پاره پوره شده
نگاه کرد به زنگش که بی صدا مانده
تمام خاطره ها در دو چرخ می چرخید
که ردّ پای همه در رکاب جا مانده
اگرچه کوچه به کوچه همه غربیه شدند
دوچرخه با همه شهر آشنا مانده
نگاه کرد به هر چرخ که نمی چرخید!
چرا نرفته؟چرا خسته شد؟چرا مانده؟
نفس نداشت، نه دیگر نمیتوانست آه
اگرچه توی دو چرخش کمی هوا مانده...
***********************************
حیاط ،باغچه ای داشت که کویر شده
چقدر زود رسید این زمان که دیر شده
چقدر جسم درخت از حیات جامانده
چقدر روح حیاط از زمانه سیر شده
چقدر خاک به روی حیاط خوابیده؟
چقدر خواب در این خاک ها اسیر شده؟
حیاط خواب درختی که نیست را می دید
چقدر خواب حیاط و درخت پیر شده
حیاط باغچه ای داشته که دیگر نیست
تمامِ زندگی اش رنگ مرگ و میرشده
**********************************
درخت نیست،دلم بی درخت، آشوب است
درخت صفحه کاغذ شدست و مرطوب است
که خیس گریه شده شاعر دوچرخه سوار
که خواب هاش به چرخ دوچرخه مصلوب است
درخت دغدغه ای داشته به نام قلم
که عشق رابسراید اگر چه از چوب است
دوچرخه راه بیفتد،دوباره تا همه جا
حیاط فکر کند حال زندگی خوب است
******************
دوچرخه فکر نمی کرد کوچه سخت شود
سیاه رنگ دوتا چرخ و زین وبخت شود
کجاست شاعر دیوانه ی دوچرخه سوار؟
که بی خیال براند،خیال تخت شود
دوچرخه راه بیفتد ،حیاط  سرزنده
دلش پرازنفس تازه ی درخت شود
**********************
دل حیاط گرفته،دوچرخه غمگین است
که خانه خانه در این شهرزندگی این است:
نه شاعرونه دوچرخه،نه باغچه ، نه درخت
حیاط از ته دل،جای پارک ماشین است
********************
دوچرخه از ته دل با رکاب درگیر است
که هر دو چرخ و رکابش به غصه زنجیر است
****************************
رسید بچّهء امروزِعصرِ اینترنت
دلش پر است وسرش توی گوشی و تبلت
برنده میشود اما حیاط آرام است
درخت و کوچه و زنگ دوچرخه اش ساکت
*************************
چقدر سوخت دلش توی خواب هر شاعر
چقدر حال همه خوب بود،در ظاهر
جهان بدون دوچرخه هنوز می چرخید
بدون ترمزو چرخ  خیال در خاطر
کجاست شاعر دیوانه ی دوچرخه سوار؟
کجاست شاعر دیوانه؟پشت کامپیوتر
***************************
دوچرخه،کامپیوتر،شعروجنابعالی
بله خودت،توی خواننده،لعنتی،لالی؟
بگو کجای همین شعر را که می خواندی
دلت گرفت و خودت را زدی به بی حالی؟
بگو چگونه من و این دوچرخه کهنه
در این حیاط بمانیم؟ خاکی خالی؟
تو هم شبیه من وآن درخت ناموجود
از این حیاط بریدی ،چرا نمی نالی؟
****************************
بله، بریدم وامّا بزرگ تر شده ام
اگرچه توی دل خانه دربدر شده ام
چقدر کوچه به کوچه به هرکجا رفتم
درخت هم بودم  آخرش تبر شده ام
چقدر دور جهان بی دوچرخه چرخیدم
چقدر زنگ زدم یا چقدر کر شده ام
چقدر شعر نخواندم چقدر خوابیدم
چقدر از همه دنیات بی خبر شده ام
چقدر گریه نکردم چقدر مرد شدم
چقدر جدی و خشک وچه بی ثمر شده ام
************************
دوچرخه جان ولشان کن، من و تو تنهاییم
دوچرخه جان تو عزیز منی و اینجاییم
در این حیاط نشستیم و شعر می خوانیم
برای هم ،من و تو بهترینِ دنیاییم
قسم به زنگ و سکوتت،قسم به زنجیرت
قسم به زین و رکابت،من و توهمتاییم
هنوز مال منی و هنوز مال توام
هنوز عاشق هم مانده ،واقعاً ماییم
قسم به بی کسی هرکسی،قسم به درخت
قسم به قمقمه و اشک،غرقِ رویاییم
بلند شو برویم آخر جهان،آنجا
دوتا قصیده برانیم و باز می آییم...


آرش بنده بهمن

شاهین شهر