صفحات

۱۳۹۳ اسفند ۱۰, یکشنبه

سفر به ماه؟

هرگوشه مغزم کسی از خواب پریده
به خواب من آتش زد و سیگار کشیده
دود است جهانش
افتاده به جانش
بی خوابی مزمن شده ی خیر ندیده

یک گوشه مغزم پسری گوشه نشین است
شاد است ولی شادی او ساخت چین است
با جنس خرابش
بد جور عذابش
می داده و شادیش به هر حال همین است

یک گوشه مغزم دو سه تا دختر پیرند
تنها تر از آنند که غمباد نگیرند
آنقدر که زشتند
محکوم بهشتند
هرچند ندارند امیدی که بمیرند

هرچند که توی دل من آه زیاد است
هرچند که بی راهه در این راه زیاد است
جز حسرت و غم نیست
غم هست و کم نیست
اما وسط مغز سرم ماه زیاد است

آنقدر که دریا ی دلم جزر ومدش را
آنقدر که دیوانگی ام حال بدش را
تا ماه براند
هی شعر بخواند
شاید بزند ماه به نامم سندش را

چون روی زمین هیچکسی فکر پسر نیست
از آن دوسه تا دختر بدبخت خبر نیست
ازدستِ زمین آه
باید بروم ماه
سخت است ولی زجر کشیدن که هنرنیست!

باید بروم ماه؟



آرش بنده بهمن





۴ نظر:

امین شیرعلی گفت...

سلام بر آرش عزیز
بسیار شعر زیبایی بود
محتوای این اثر حداقل برای من بسیار گیرا بود
موفق باشی

امین شیرعلی گفت...

سلام بر آرش عزیز
بسیار شعر زیبایی بود
محتوای این اثر ابرای من بسیار گیرا بود
موفق باشی

good boy گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Unknown گفت...

آرش جان مثل همیشه زیبا
حال و هموای خیلیاس این شعر