صفحات

۱۳۹۴ مهر ۱۲, یکشنبه

خالی

0-
یک پنجره باز بود و آجر می شد...
بی پایه ترین میز تصوّر می شد
انسان معاصرم،همیشه سرِ کار
از خالیِ زندگی، دلم پر می شد


1-
هم قهوه ی ترک و ارمنی موجود است
هم منزوی و براهنی موجود است
جایی که دلِ شکسته کاسب شده است
دلتنگی آدم آهنی موجود است

2-
هی توی سرم صدای تق تق باشی
بین دلم و سرم معلّق باشی
تو آمده ای همیشه من را بکشی
ای شعر، عزیز من، موفّق باشی

3-
در منصب بی فایده جا می گیرند
از روز تولدت عزا می گیرند
آنها که به شعرتان حسودی بکنند
ایراداتِ پرت و پلا می گیرند

4-
بسیار حیا که نه، هیاهو دارد
نه مزّه، نه خاصیّت، ولی بو دارد
می گفت: کسی به گرد پایم نرسید
حق داشت، به جای سر و پا رو دارد

5-
از جنس جنون مغز صدها باید...
در هر باید هزار شکّ وشاید...
گفتند: بخواب، حالت اصلاً خوش نیست
خوابم که نمی رود، فقط می آید

6-
کی بود؟ به وقت گاه و بیگاه خودش
خندید به روزگار و به راه خودش
بغضش ترکیده بود و از خود بی خود
خندید به ریش ناخودآگاه خودش

7-
تنهایی و اشک و خاک، کاشی می شد
هر روز حیات آب پاشی می شد
من بودم و یک عمر نبودی جانم
ای کاش نباشم که تو باشی، می شد؟

8-
خاک است که با گریه کمی گِل شده است
مردی ست که غرق توی ساحل شده است
دیوانگی اش به زورعاقل شده است
روزی که شناسنامه باطل شده است

9-
قلب من از انقراض ماموت تر است
خشک است از آن کویر هم لوت تر است
با هر تپشی که می تپد می گوید:
احوال جهان به من چه مربوط تر است

10-
هر دفتر خالی که گشودن دارد...
هرجا قلمی میل سرودن دارد...
انگار جنازه ای درون قلبم
احساسِ دوباره زنده بودن دارد

11-
سخت است که هم سگ نگهبان باشی
هم گلّه ء گوسفند و چوپان باشی
هم گرگ شوی که گلّه ات را بدری
پیروز شوی ولی پشیمان باشی

12-
هم مورچه ای و هم هزاران دانه
هم شمعی و هم آتش و هم پروانه
می خندی و فکرت به کجاها نرسید
ای آرش بنده بهمن دیوانه





هیچ نظری موجود نیست: