صفحات

۱۳۹۴ بهمن ۳, شنبه

شعر گفتن

آنقدر شعر بگویم که سرم بترکد
شعر با سادگی اش شیره ی من را بمکد

تف کند توی جهانی که در آن جا نشدم
که فقط گم شد و پیدا شد و پیدا نشدم

بعد حمّام شود چشم,مرا خیس کند
جای سیگار به من فلسفه تدریس کند

بعد یک پنجره را باز کند توی سرم
آنقدر که همه ی پنجره ها را بپرم

بعد من را بکشد توی جهان خیسش
تا بچسبم به تمامیّت مغناطیسش

قطب منفی مرا مثبت او درک کند
بعد با پای من این دنیا را ترک کند

آرش بنده بهمن

هیچ نظری موجود نیست: