صفحات

۱۳۹۴ دی ۳۰, چهارشنبه

صبح به خیر

آه از این صبح، بیا عهد ببندم با تو
من اگر چایی تلخم همه قندم با تو
با همان صبح به خیری که به من می گویی
جز خود خیر به جایی نبرندم با تو
آه، صبحانه و من با تو که آماده شویم
می شود راه به هر ضعف ببندم، با تو
کاش کوتاه بیایی که فقط باز شوند
دل و چشم و گره بخت بلندم با تو
صبحِ بی تو، شبِ تکراری بی خواب، اگر
صبح و شب ها همه دیوانه کنندم، با تو
صبح خورشید به تنهایی من می خندید
به دلم مانده که یک صبح بخندم با تو



آرش بــنـده بـهـمـن

هیچ نظری موجود نیست: