صفحات

۱۳۹۵ خرداد ۲۰, پنجشنبه

از «مکاتبات شبانه ی من و خودم»

حال که اینها را می نویسم، دستانم می لرزند و احساس می کنم جانوری درونم در حال شکل گیری است.


من گهگاه به دورویی و ریا در وجودم می اندیشیدم، و فکر می کردم نهایت و عاقبت برخوردهای ریاکارانه یا آبروریزی است و یا پوسیدگی و فرسودگی در هر گام از تلاش های پستی که برای گذران امور روزانه ی زندگی ام برمیدارم؛ گندیدگی درون پوسته ای که از نفاق به دور دنیایم ساخته ام. من چه می شدم...؟


لیکن بعدها فساد پیشرفته تری را تجربه نمودم، نوعی دوشخصیّتی، چند شخصیّتی شدن. من دیگر کسی نبودم که دروغ می گفت و خود می فهمید که دروغ می گوید. رابطه ی من و خودم شده بود مثل رابطه ی دکتر جکیل و آقای هاید. به یاد می آورم در آن داستان دکتر جکیل نسبت به وجود بُعد شیطانی خود آگاهی چندانی نداشت، اما آقای هاید به جنایت و توحّش دست می زد. البته شاید تصور فعلی من از داستانی که در سیزده سالگی آن را خوانده و بخش های زیادی از آن را نیز فراموش  کرده ام نادرست و مغایر واقعیّت باشد، اما این تصویر پردازی با وضعیت فعلی که در آن گرفتار آمده ام تناسب دارد. بی ایمانی من نسبت به ارزش هایی که روزی آنها را قطعی می انگاشتم نخست باعث به وجود آمدن یک شخصیت موازی در من نظیر آقای هاید شده، دوم این که میان این دو شخصیت یک نوع حفره ی عظیم غیرقابل پر شدن، یک نوع نوسان و بی قراری و عصبیّت و دمدمی مزاجی به وجود آمده که نتیجه ی این سه ضعلی من- آقای هاید- حفره می شود پیدایش گرگی که می خواهد چو پوزه در شکم روزگار خویش بدود، بدرد، بگیرد، ببندد، بخرد و بفروشد و تحکّم کند و بر اوضاع کنترل داشته باشد و در همه حال سود و منفعت برد.


اما من چه بودم؟ من آن بودم که زخم خورده ی ساده پنداشتنش شده بود. چند روز پیش ویدئو کلیپی در مورد جملات تبعیض آمیز دانلد ترامپ در مورد زنان را تماشا می کردم که دیدم آخر ویدئو نوشته و گفته بودند «هرکاری می کنید، علیه دانلد ترامپ رأی دهید» و به نظرم آمد این مثال حق انتخابی است که ما در جامعه ی ایرانی داریم و در تعاملات اجتماعی گزینه های پیش رویمان همواره «بد» و «بدتر» بوده اند (و این که نامزد دیگر انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده ی امریکا چه نظراتی در مورد زنان دارد، احتمالاً اهمّیتی ندارد!». ما چه هستیم؟ قطره ای در اقیانوس، یک در میلیون ها، که اگر همرنگ جماعت نشویم لای چرخ دنده های مراودات و مناسبات و معاملات اجتماعی خرد خواهیم شد. ارزش های پیشین تو فرو می ریزند و تو می مانی و هیچ ارزش جایگزینی. «شناخت حق» یک مفهوم مرده است و وقتی از آن بگذریم، هیچ گزینه ی دیگری- حتی بعضاً هیچ گزینه ی بدتری- باقی نمی ماند که برای ادامه ی راه بدان چنگ انداخت. می مانی و پوچی و سیاهی، بی آنکه هیچ کورسوی امیدی روشن کننده ی فرا راه تو باشد. ازخودگذشتگی، فداکاری، مهربانی، احساس اهمّیت نسبت به دیگران، توانایی دوست داشتن، دلسوزی، وفاداری، عدالت طلبی و البته فروتنی مهره های مفقود شده ی تسبیح در حال گسیختن این جامعه اند، بالهای شکسته ای که بی آنها به عمق تاریکی و فراموش شدگی سقوط می کنیم، عبارات و واژگان لوس و تکراری که این روزها حتی در گفتمان ما ایرانی ها کمتر مورد استفاده قرار گرفته و لای فرهنگ های لغاتمان مدفون شده اند. من چه هستم؟ قطره ای در اقیانوس، یک در میلیون ها، که گویی جز بدی و زشتی گزینه ی دیگری برای جان به در بردن در اختیار ندارم، مگر «احساس مسئولیت». من اگر احساس مسئولیت نکنم، چه کنم؟ تا ابد گرفتار می مانم. من اگر صفحه ای نخوانم، خطّی ننویسم، پای حرفی ننشینم، چه کنم؟ تا ابد گرفتار می مانم.

پی نوشت: آنچه نوشتم را باور نکنید. عمق فساد، از هر آنچه که گفتم بسیار بیشتر است. عمق فساد آنجاست که دو صفحه بنویسی و نتوانی بفهمی با خودت روراست بوده ای یا نه.


حالم بد است و آسمانم بسیار ابری.                                                              19/03/95- 03:05

۱ نظر:

Unknown گفت...

اما من چه بودم؟
خسته نباشی.