در ماه دوباره وسط خواب پریدم
انگار دلم سوخت و سیگار کشیدم
دل خاک زمین بود
تا بود همین بود
می سوخت و می سوختم و شعله ندیدم
در نیمه ی تاریک من و ماه کسی
نیست
من گم شدم اینجا که به جز آه کسی
نیست
ماه است و آهم
با بخت سیاهم
می سوزم و می سازم و آگاه کسی
نیست
شاید پسری باشد اگر هست چنین است
یک عمر معلّق وسط ماه و زمین است
نه خواب و نه بیدار
درگیر و گرفتار
آواره ترین بوده و آواره ترین است
شاید دوسه تا دختر دیوانه و جذّاب
با جاذبه ی ماه و به تاب و تب
مهتاب
تا ماه دویدند
هی جیغ کشیدند
توی سر این شاعر دیوانه ی بدخواب
سهم دلم از ماه فقط آه شد و آه
ای آه ازاین راه پر از چاله پر از
چاه
این راه پر از غم
بی همدل و همدم
ای آه از این ماه و از این آه و
از این راه
دریای دلم بغض شده،جزر و مدش را
دیوانگی ام وسعت بی مرز و حدش را
به گریه نبازد
آهنگ بسازد
پرواز دهد ساز جنون ابدش را
تا دور شوم از خودم و ماه دوباره
تا بشنود آواز مرا گوش ستاره
تا عشق نمیرد
آرام بگیرد
توی دلمان غصه شود تکّه و پاره
نه ،توی دل ماه کسی فکر پسر نیست
از آن دو سه تا دختر دیوانه اثر
نیست
از ماه و جنون آه
آه از دل خون،آه
باید بروم،زجر کشیدن که هنر نیست!
آرش بنده
بهمن
شاهین
شهر تابستان 1395
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر