صفحات

۱۳۹۴ دی ۸, سه‌شنبه

گفتگوی دو رنگ درباره توانایی



می توانی مرا نگاه کنی؟
مثلاً عاشقانه یا الکی
هی بگی: ((خونه من این بغله
تو چرا با خودم نمی پلکی؟
چه شعوری، چه سینه ای، چه لبی))
عشق زخمی من، چه با نمکی!

می توانی مرا زمین بزنی
با دوتا عشقم و گلم! ماهم!؟
هق هقم را چرا نمی شنوی؟
کر شدی یا من ازته چاهم؟
می توانی مخ  مرا بزنی؟
می توانم ولی نمی خواهم

می توانم جلوی دوربینت
نیش خود را ملیح باز کنم
بعد درگفتگوی بی سرو ته
هی زبان را فقط دراز کنم؟
زیر گوش من التماس کنی
مثلاً قبل سکس ناز کنم؟

می توانیم خنگ و بی سر و ته
بین بود و نبود ول باشیم؟
عصرها بین بچه خوشگل ها
فوکو و نیچه و هگل باشیم؟
آخرشب کتاب کبری و
زیر باران و توی گل باشیم ؟

دوست دارم فقط نگاه کنیم
به همه چیز و هی ترک نخوریم
وسط بغض تا ابد زخمی
از چپ و راست هی نمک نخوریم
دوست دارم به جای شعر و سکوت
از شعوری که نیست چک نخوریم

بنشینیم داخل ماشین
بشویم آنچه هست وانسان نیست؟
وسط گاز و ترمز و دنده
اینکه در دست ماست، فرمان نیست
پس بمیریم؟ نه، چه می دانم...
زندگی،مرگ، جفتش آسان نیست




آرش بنده بهمن

هیچ نظری موجود نیست: