صفحات

۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه

هیس... جیرانی که فیلم نمی سازد!

به نظر من یکی از بزرگترین اشتباهات در نگاه به یک اثر هنری این است که نقطۀ قوّت آن را دلیلی برای نادیده گرفتن نقاط متعدّد ضعفش بدانیم. کم نیستیم ماهایی که «صدای خوب» را نشانۀ خوانندۀ خوب و دیالوگ های جالب و یا «خوب بازی کردن» بازیگران را مشخصۀ اصلی یک فیلم می دانیم و به طور کلی یک عنصر تشکیل دهندۀ اثر را بر همۀ عناصر دیگرش ترجیح می دهیم.

با اینکه خیلی اهل سینما نیستم اما هفتۀ گذشته دو فیلم «من مادر هستم» از فریدون جیرانی و «هیس دخترها فریاد نمی زنند» به کارگردانی پوران درخشنده را گرفته و تماشا کردم (نسخۀ اصلی هم خریدم که در حقشان اجحاف نشود). نمی دانم چه شد که تصمیم گرفتم در مورد این دو فیلم چیزی بنویسم؛ شاید چون اشتباهات بعضاً مبتدیانه در روایت و ساخت آنها آشکار بود، و در برخی موارد هم آن قدر از جزییات کم اهمیّت غفلت کرده بودند که کاملاً توی چشمت می زد و نمی شد زورت نگیرد و خودت را راضی نگاه داری که «فیلم خوبی است» و «وقتم را هدر نکردم». شاید هم اینطور بوده که چون هر دو فیلم محوریّت تجاوز و قصاص را داشتند به نوشتن این پست ترغیب شدم. نمی دانم.

بگذارید اول تکلیفمان را با هم روشن کنیم. اول اینکه این یک «نقد» نیست، چون که نه من منتقد هستم و نه اگر بودم مخاطب سینمای نئوفارسی(!) حرفم را می فهمید و نه کلاً نوشتن نقد از زاویه دید اول شخص کار درست و جا افتاده ای است و نه اصلاً فیلم های مورد بحث (به ویژه آن اولی) در خور «نقد» هستند. البته اگر بخواهم منصفانه نگاه کنم باید بگویم فیلم خانم درخشنده به مراتب خوش ساخت تر که هست هیچ، بلکه ایدۀ کار آن نیز ایدۀ خیلی بهتری بوده. منتهی فیلم آقای جیرانی آن قدر به هنگام اکران دستخوش حوادث و هیاهو و مخالفت های متعدّد قرار گرفت که مردم هم از لج رفتند و رکورد فروش روزانۀ فیلم های ایرانی را به نام این فیلم زدند (با فروش 93 میلیون تومانی در یک روز، بالاتر از «جدایی» اصغر فرهادی). هر چه هست، صحبت هایی که در این پست می کنم تنها با مقایسۀ این فیلم ها با فیلم های موفّق سینما (حتّی سینمای خودمان) معنا پیدا می کنند؛ وگرنه که کسی نمی تواند بگوید چرا خانم و یا آقای فلانی توی فیلمش چنین و چنان کرد و خلاصه ممکن است با این فیلمها کلّی هم حال کرده باشند!



بخش اول: خلاصۀ دو فیلم

هیس دخترها فریاد نمی زنند: شیرین نعیمی به هنگام هشت سالگی از طرف رانندۀ خانواده شان یعنی مراد صفرخانی مورد تجاوز قرار گرفته است. او یکبار نامزد کرده و یکبار هم تا پای عقد پیش رفته، منتهی بخاطر تهدیدهای مراد مبنی بر آشکار ساختن تجاوزش به او و انتشار عکس های مربوط، حتّی اقدام به خودکشی کرده است. حال او با امیرعلی آشنا شده و رابطۀ عشقی محکمی دارند؛ اما درست شب عروسی شان شیرین اقدام به کشتن نگهبان ساختمان می کند. او که می بیند نگهبان در حال تجاوز به دختری خردسال است با توجّه به رنج هایی که در کودکی متحمّل شده دست به چنین کاری می زند. شیرین را به دادگاه می برند؛ تنها مدرک به نفع شیرین فیلمی است که مقتول به هنگام تجاوز به دختر خردسال (عسل) با گوشی موبایل خود ضبط کرده است؛ منتهی خانوادۀ عسل منزلتی که نمی خواهند نامشان و آبرویشان لکه دار شود از شکایت و تحویل مدرک به دادگاه خودداری می کنند. از آنجایی که حال تنها راه نجات شیرین، رضایت اولیای دم است، امیرعلی و فریماه تولائی به جستجوی برادر مقتول می روند، اما برادر مقتول- یعنی تنها ولی او- همان آخر کار می میرد. حکم قصاص شیرین هم اجرا می شود.

بازیگران نقش های اصلی:        طناز طباطبائی در نقش شیرین (سارا بهارلو، کودکی شیرین)
                                      مریلا زارعی در نقش فریماه تولائی (وکیل شیرین)
                                      شهاب حسینی در نقش بازپرس پرونده
                                      بابک حمیدیان در نقش مراد صفرخانی (رانندۀ خانواده و متجاوز اول)
                                      جمشید هاشم پور در نقش سرگرد پلیس آگاهی
                                      نیما صفائی در نقش امیرعلی (نامزد شیرین)
                                      امیر آقایی در نقش پدر عسل منزلتی
                                      فرهاد آییش در نقش رییس زندان
                                      ستاره اسکندری در نقش روانشناس

من مادر هستم: آوا دلنواز با خانواده اش مشکل دارد. پدر او نادر دلنواز با مادر آوا یعنی ناهید اختلاف شدیدی دارند و در آستانۀ جدایی می باشند. آوا بیشتر وقت خود را با سعید دوست پدرش می گذراند و با او درد دل تازه می کند. آوا دوست پسری به نام پدرام دارد که با آوا تمرین موسیقی هم می کند. ماجرا از این قرار است که سیمین همسر سعید پس از هفده سال از پاریس به ایران باز می گردد تا به زندگی مشترک با شوهرش ادامه دهند. در طول داستان مشخص می شود که سیمین در گذشته با نادر رابطۀ عاشقانه داشته و از او باردار هم شده است منتهی نادر او را ترک کرده و سیمین هم بچه را سقط کرده است.

حال، در یکی از وقت گذرانی های آوا با دوست پدرش یعنی سعید، آوا از ناراحتی زیاد شراب می نوشد و مست می کند. در این حالت سعید با او رابطۀ جنسی برقرار می کند و صبح فردا، آوا که به هوشیاری بازگشته است، اقدام به خودکشی می کند. آوا پس از رهایی از بیمارستان به آپارتمان سعید رفته و او را می کشد. سیمین، که شوهرش مقتول واقع شده است، برای انتقام از نادر پدر آوا، از دادگاه درخواست قصاص می کند. ابتدا او به شرط اینکه بچۀ آوا را برای خود بگیرد و نادر هم از زنش طلاق گرفته و با او به پاریس برود، تا پای رضایت پیش می رود، ولی بچۀ آوا سقط می شود و آوا را قصاص می کنند.

بازیگران نقش های اصلی:         باران کوثری در نقش آوا دلنواز
                                      فرهاد اصلانی در نقش نادر دلنواز (پدر آوا)
                                      حبیب رضایی در نقش سعید (دوست پدر آوا)
                                      هنگامه قاضیانی در نقش ناهید (مادر آوا)
                                      پانتئا بهرام در نقش سیمین (همسر سعید و معشوقۀ سابق نادر)
                                      امیرحسین آرمان در نقش پدرام (دوست پسر و خواستگار آوا)


در هر دو فیلم، به ویژه در فیلم آقای جیرانی، اشکالات بسیاری در روایت داستان و زاویه دید آن و همچنین در کاراکترپردازی ها وجود دارد. برای مثال در «من مادر هستم» قسمتی هست که مادر آوا گناه دخترش را در ابتدا به گردن می گیرد ولی بعد از اینکه پدرام به آوا می گوید «من می دونم تو سعید رو کشتی»، خود آوا، خیلی شیک و به سادگی هر چه تمام تر، می رود و اعتراف می کند. دوست دارم از آقای جیرانی بپرسم گنجاندن این «فداکاری دو طرفه» در داستان چه فرقی به حال فیلم کرده جز اینکه چند دقیقه ای فیلم را طولانی تر کرده و به اصطلاح خودمانی کشش داده است؟ یا مثلاً فیلم از زاویۀ دید سیمین روایت می شود و او در واقع دارد همۀ اتفاقات را- چون بر قصاص یک دختر جوان اصرار کرده- از فشار عذاب وجدان برای دکتر روانشناسش تعریف می کند؛ ولی فیلم پر است از سکانس هایی که سیمین در آنها حضور نداشته و شاید حتی روحش هم از آنها بی خبر بوده است! چطور یک همچون چیزی اتفاق می افتد؟ سیمین از کجا می داند که آوا و پدرام توی خلوت خودشان چه می کرده اند و چه می گفته اند؟ خنده دار و بسیار ناشیانه به نظر می رسد. همچنین، در «هیس دخترها فریاد نمی زنند» یک ساب-پلات وجود دارد و آن هم داستان دستگیری مراد صفرخانی و سرانجام کار او است. آیا اصولاً اینکه مراد دستگیر و اعدام شد در بهبود وضعیت شیرین تأثیری داشت؟ می شود بگوییم به هیچ عنوان. می شد در فیلم، شیرین فقط مراد را به خاطر بیاورد؛ چون اثبات اینکه واقعاً در هشت سالگی توسط مراد به او تجاوز شده و اعدام مراد، هیچ ربطی به عفو و یا تخفیف در مجازات شیرین ندارد. چنین اشکالاتی زمانی رخ می دهند که یک نویسنده یا کارگردان پیش خود فرض کند سینما به همین فیلمهایی که می بیند محدود می شود و همین که بداند کدام بازیگر برای فلان نقش مناسب است کافیست و اصلاً هیچ نیازی نیست که نویسندۀ سینما، رمان و داستان بخواند و یا اصول داستان نویسی را یاد بگیرد!


بخش دوم: سوتی ها
در این بخش می خواهم به هر فیلم به صورت جداگانه و بر طبق سیر زمانی که پیش می رود گیر بدهم، و آن دسته اشتباهات کوچکی که غفلت از آنها تفاوت باورپذیری و سرهم بندی شدن را به وجود می آورند را ذکر کنم. ابتدا، چون خانم ها مقدم ترند، از «هیس دخترها فریاد نمی زنند» آغاز می کنم:
  • ·   در ابتدای فیلم صحنه ای هست که عکس شیرین را در اخبار حوادث روزنامه ای چاپ کرده اند. در جهان خارج از فیلم، اینجور عکس ها با شطرنجی کردن چهرۀ مجرم و یا انداختن یک خط تیره بر روی چشم های او چاپ نمی شوند؟
  • ·   امیرعلی وقتی می فهمد که نامزدش شیرین بسیاری از حقایق نسبت به گذشته اش را از او پنهان کرده، آشفته به خانه و به اتاقش بازمیگردد و توی کشوها را جستجو می کند. اما به دنبال چه چیزی؟ جالب است که در همین سکانس، پدر امیرعلی (با بازی مجید مشیری) می آید و با او چند جمله صحبت می کند اما پدر و مادر امیرعلی، دو شخصیتی که تازه به داستان معرفی شده اند، تا انتهای فیلم دیگر در هیچ صحنه ای پیدایشان نمی شود!
  • ·   من نفهمیدم چه اصراری روی آن سکانسی است که در آن فریماه تولائی قصد دارد وکالت شیرین را قبول نکند و والدین شیرین از او تقاضا می کنند وکالت دخترشان را بپذیرد. جز اینکه می خواستند داستان طولانی تر شود؟
  • ·   صحنه ای که در آن امیرعلی برای شیرین گل می فرستد هم از همین دست سکانس های فوق الذکر است که البته کمی حس و حال هندی هم دارد.
  • ·   یک اشکال دیگر هم که در نویسندگی فیلم هست مربوط به دیالوگ هاست. اصولاً دیالوگ را فقط نمی نویسند که تماشاگر با جمله های قشنگ حال کند بلکه باید از دیالوگ حداقل دو کارکرد گرفت: یکی آشکارساختن کاراکترها (شخصیت پردازی) و دیگری پیشبرد داستان. در دقیقۀ بیست وچهارم یا پنجم فیلم سکانسی هست که در آن شیرین برای ادای توضیحات نزد بازپرس احضار می شود و اتفاقاً نامزدش هم همانجا حضور دارد. بعد امیرعلی در دیالوگ به متکلم وحده تبدیل می شود و همۀ کارکترها چندین ثانیه ساکت می نشینند تا آقا امیرعلی سیر دل از شیرین گلایه کند! نه خیر آقا، انگار تا حالا کارتان به آگاهی نکشیده است! مطمئن باشید ادارۀ آگاهی برای این لوس بازیها وقت ندارد و نمی گذارد.
  • ·   مراد و شیرینِ کودک در حال تاب بازی در پارک هستند که به ناگاه مراد با غریضه ای حیوانی و بوسیلۀ بوییدن شیرین، تحریک می شود به او تجاوز کند. حال سوال پیش می آید که اگر این چنین ناگهانی به فکر چنین کاری افتاده، پس حتماً باید در آن بیست و شش مورد دیگر تجاوز هم این چنین تحریک شده باشد دیگر؟ یعنی رابطه اش اول عمو و برادرزاده ای بوده بعد یکهو به سرش می زده و دختر بچه ها را برهنه می کرده است دیگر؟ اینکه خانم درخشنده سعی داشته این گونه افراد را دیوصفت و حیوان نشان دهد درست، ولی ناگهانی بودن انگیزش به تجاوز کمی غیرطبیعی است.
  • ·   بعد سوال پیش می آید که یک خانوادۀ «وعض توپ» مثل خانوادۀ شیرین که راننده دارند، نمی شد برای دخترشان یک پرستار کودک هم بگیرند که کلاً این بلاها سرش نمی آمد؟
  • ·   این که فیلم خیلی به شدّت سعی می کند دل مخاطب را بسوزاند برایم آزاردهنده است. وقتی شیرین ماجراهای تجاوز دوران کودکی اش را تعریف می کند، نه تنها بازپرس او (شهاب حسینی) به شدّت متأثر می شود بلکه مأمور زنی که پشت سر شیرین نشسته است نیز می گرید و گونه اش را پاک می کند! یعنی همۀ فجایعی که ادارۀ آگاهی پلیس ایران هر روز با آنها روبرو می شود به کنار، وضعیت این شیرین خانم هم به کنار! یعنی جریان تجاوز به شیرین اینقدر تازه و غافلگیر کننده است که یک مأمور آگاهی که هر روز با قتل ها و جنایات متعدد سروکار دارد از شنیدن آن گریه اش می گیرد؟ پس چرا مثلاً دادستان و قاضی پرونده در دادگاه گریه نکردند؟!
  • ·   بعد، همه در زندان زنان برای شیرین احساس تأسف شدیدی می کنند. این که جزییات یک پروندۀ جنایی چطور به داخل زندان راه پیدا می کند موضوع جالبی است، آخر خود شیرین که اصلاً با کسی حرف نمی زد که کسی بداند به او تجاوز شده.
  • ·   بعد، می روند مراد صفرخانی را دستگیر کنند. نمی دانم چطور می شود که فردی که هنوز تنها متهم است و جرمش ثابت نشده را برای ادای توضیحات به نزد بازپرس که می برند هیچ، تازه یقه اش را می گیرند و هلش می دهند داخل اتاق بازپرس. یعنی این قدر مجرم بودنش از ابتدا آشکار بود؟ تازه بعد امیرعلی در حد و اندازه های خودش مجازاتش هم می کند؛ و مراد، بعد از کلی کتک خوردن از نامزد دختری که در هشت سالگی به او تجاوز می کرده، خیلی تمیز و صاف و ساده پا می شود و می نشیند روی صندلی روبروی بازپرس!
  • ·        در صحنه ای که والدین شیرین برای شناسایی مراد آمده اند، به عنوان مخاطب ترجیح می دادم مراد حداقل اگر در ردیف عقب نمی ایستد، وسط هم نباشد! در بین شش نفر، کارگردان مراد صفرخانی را درست در ردیف جلو و نفر وسطی قرار داده است تا مبادا پدر و مادر شیرین، مراد را با سیاهی لشگرها اشتباهی بگیرند.
  • ·   حقّا که این جمشید هاشم پور آبادانی اصیل است. دارند خانۀ مراد را برای دستیابی به مدارک بازرسی می کنند که جناب سرگرد با نگاهی ریزبینانه اما از پشت عینک دودی (اتفاقاً ریبن طرح ویفر هم هست) به پستوها و زوایای خانه نگاه می کند.
  • ·   اگر خانوادۀ منزلتی این قدر مصرّانه نمی خواستند کسی راجع به تجاوز به دخترشان عسل چیزی بداند، پس چرا بازپرس پرونده (شهاب حسینی) را از فیلمی که در گوشی مقتول پیدا شد مطّلع کردند؟! می شد اصلاً صدایش را در نیاورند.
  • ·        نمی شد امیرعلی و فریماه، به جای یک روز قبل از اجرای حکم قصاص، کمی زودتر دنبال ولی دم مقتول بگردند؟
  • ·   در صحنه ای که شیرین، عسل را از دست نگهبان متجاوز نجات می دهد، ابتدا عسل را از اتاق خارج کرده و سپس دوباره داخل می رود تا حساب متجاوز را کف دستش بگذارد و احتمالاً متجاوز نیز در این بازه زمانی چند ثانیه ای در عالم هپروت به سر می برده است که هیچ اقدامی نکرده. شاید اگر شیرین نگهبان را غافلگیرانه از پشت می زد بهتر بود؛ باور اینکه او به مصاف رو در رو با نگهبان دیوصفت رفته و دست به آچار شده باشد کمی سخت است.
  • ·   کاش می شد بدانم این تئوری های خانم روانشناس (با بازی ستاره اسکندری) و ادّعاها و دفاعیه هایش در دادگاه از کدام منبع معتبر از علم روانشناسی استخراج شده اند.
  • ·   و در یکی از سکانس های پایانی، ولی دم مقتول؛ که اتفاقاً وعدۀ یک پول قلنبه هم به او داده شده است و فقط کافی است درب را باز کند، تازه شروع می کند به دوا زدن! و اوردوز می کند و می میرد.
در مجموع ایدۀ فیلم آن قدر خوب بود که بشود از آن فیلم بهتری ساخت. به نظر من نسبت به «من مادر هستم» فیلمی با کیفیت تر بود که هیچ، چندین کلاس و پله هم بالاتر بود! و حالا می رسیم به فیلم آقای جیرانی. حتماً آقا فریدون کلّی پیش خودش حال می کرده که فیلمش مورد اعتراض و هجمۀ انصار قرار گرفته و کلّی حس مردمی بودن بهش دست داده (واقعاً مردمی هم شد؛ رفتند سینما و فروشش را ترکاندند). اولین نکته ای که نظرم را جلب کرد این بود که در فیلم دو شخصیت به نام های «نادر» و «سیمین» هستند که اتفاقاً از هم جدا هم شده اند! ولی بعد دیدم گمانم اشتباه است چرا که فیلم با وجود اکران در سال 91، محصول 89 می باشد. مخالفت هایی که از سوی انصار حزب الله با اکران این فیلم صورت گرفت به دلیل وجود سکانس های شرب خمر و در مجموع «مبتذل بودن» فیلم انجام گرفتند. از شما چه پنهان، من هم با داستانی که در آن دوتا زن و شوهر هستند که یکی از شوهرها با همسر دوستش سکس می داشته و حالا شوهر زنی که با او سکس می داشته آمده و دخترش را حامله کرده است، بیشتر به این فکر می افتم که چرا این آقای جیرانی که اینقدر ناخودآگاه ذهنش برایمان «رو» است و انگیزه هایش کاملاً جنسی بوده اند، نرفته خارجه و چندتا پورن استار به خدمت بگیرد و یک اورجی درست و حسابی بسازد؟ چنین داستان لوسی (دقت بفرمایید «لوس» و «الکی»، من اصلاً نمی گویم مبتذل) به واقع ارزش فیلم شدن را نداشت. سوتی های داخل این فیلم خیلی خیلی شدیدتر از فیلم قبلی هستند:
  • ·   در ابتدای فیلم سیمین (با بازی خانم پانتئا بهرام) خوابی برای دکتر روانشناسش تعریف می کند؛ خوابی که در آن از پشت سر به آوا نزدیک می شود و... . دوست دارم منبع و توضیح روانشناختی این خواب را هم بدانم.
  • ·   سعید به نادر زنگ می زند و می گوید چون بطری «شب های شیراز» او را پیدا کرده است و حسابی مست است، نمی تواند برود دنبال زنش فرودگاه؛ ولی واقعاً در بازی حبیب رضایی هیچ اثری از مستی دیده نمی شود، یعنی هیچ! از خود نادر هم هوشیارتر است.
  • ·        «فکر نمی کردم بعد از هفده سال که برمی گردم، تو اولین کسی باشی که توی تهران می بینمش» و «چقدر عوض شدی» و از آن دسته دیالوگ های ثابتی که در هر داستانی هست.
  • ·   در قسمتی که آوا دلنواز سوییشرت سفید پوشیده و برای سعید سازدهنی می زند، به شیشۀ دوربین مو چسبیده بوده است و در تصویر پیداست! خیلی جالب است، به بازوی چپ باران کوثری دقّت کنید.
  • ·        پیانو زدن عمو سعید را باش! تازه عمو سعید که به نوعی با پدرام رقابت عاشقانه دارد، او را از بازداشتگاه در می آورد و از او می خواهد بیاید توی رستورانش پیانو بزند! راستی آن سکانس ابتدایی فیلم که در آن، کار آوا و پدرام به خاطر موسیقی به پاسگاه می کشد اضافی بود و فیلم هم به موسیقی کار کردن این دو جوان هیچ ربطی نداشت.
  • ·   این که در دقیقۀ حدود سی ام فیلم، سرایدار ساختمان به عمو سعید می گوید که «آسانسور خرابه» اصلاً که چی؟ آسانسور هیچ ربطی به داستان فیلم ندارد!
  • ·   در طول فیلم، تشنج و درگیری سیمین با شوهر خودش سعید است تا با نادر (فرهاد اصلانی)، بعد یکهو سیمین می شود مدافع خون سعید و می شود دشمن نادر! نویسنده نمی تواند در طول داستان و در شخصیت پردازی دو نفر را با هم دوست نشان دهد و بعد هر وقت که دلش بخواهد آنها را به جان هم بیندازد.
  • ·   موقعی که نادر و عمو سعید عزیزش دارند غذا درست می کنند، سعید چاقو را از آوا می گیرد و گوجه ها را «درست» خرد می کند. از همین روی، آوا به استعداد عمو سعیدش پی می برد و می گوید: «درسته که تو دانشگاه تو از بابا و مامانم با استعدادتر بودی؟»
  • ·        یک قسمت هست که سعید به زنش می گوید باید جدا شوند. زنش می گوید چرا همان نُه ماه پیش نگفتی، و بحثشان بالا می گیرد. سعید می گوید که از آن وقت خیلی چیزها عوض شده است. زن می گوید: «ربطی به نُه ماه نداره، من اگر زودتر هم اومده بودم تو تصمیم خودت رو گرفته بودی». بعد سعید می گوید اگر فقط به یک جمله نیاز داشته که در تصمیمش مصمّم تر شود، آن همین جملۀ زنش بوده. برایم سوال پیش آمد این حرف آخر سعید اصلاً چه ربطی به حرف زنش داشت؟ حتی واکنشی ساده یا حتی حاضرجوابی هم نبود! نویسنده بدجوری خراب کرده است.
  • ·   حتماً در فیلم های ایرانی زیاد این صحنه را دیده اید که چون بازیگران زن و مرد نامحرم هستند و اجازۀ تماس جسمی ندارند، مرد می خواهد دست زنش را بگیرد ولی زن دستش را می کشد؛ یا مثلاً زنها نمی گذارند شوهرشان بغلشان کند. حالا معلوم نیست چه اصراری وجود دارد که کارگردان ها حتماً یک صحنۀ این جوری توی فیلمشان جای بدهند. در دقیقۀ پنجاه و پنجم نادر می رود که سیمین را دلداری بدهد ولی سیمین، پیش از لمس شدن، به سان یک بکسور ماهر آنچنان حرکت «داک» را اجرا کرده و جاخالی می دهد که احتمالاً در آن لحظه اگر محمّدعلی هم به طرفش مشت پرتاب می کرد، بهش نمی گرفت! ولی چه اصراری بر این کلیشه ها هست؟
  • ·   اصلاً به چه دلیل سیمین همکار قبلی نادر را به خدمت می گیرد؟ او که هفده سال خارج از ایران بوده از کجا می داند نادر با کی کار می کند و با کی به هم زده؟
  • ·   چطور شد که ناهید در اعترافاتش گفته «سعید می خواست از زنش جدا شود و با من ازدواج کند، ولی وقتی گفت می خواهد با همان سیمین خودش زندگی کند او را کشتم» و سیمین اصلاً شک نکرد که بابا، این یارو همان روز قتلش داشت با من سر طلاق بحث می کرد!
  • ·   پانسمان سر آقای آرمان (وکیل سیمین) هم در نوع خود جالب است. یک گاز استریل یا باند یا هر چیز دیگر در ابعاد سه در سه با یک چسب زخم ساده، تا تیپ آقا خراب نشود.
  • ·   این فیلم صحنۀ هندی و صحنه ای که در آن بازی بازیگر یا کاراکتر به فضای اطراف نخورد کم ندارد. زنگ می زنند، پدرام در آستانۀ در ظاهر می شود و می گوید «دوستش دارم...»! آخر فیلم هم که می خواهند آوا را برای قصاص ببرند مادرش یعنی ناهید جوری آرامش دارد انگار قرار است فقط او را با اتوبوس به اردوی علمی حومه شهری یکروزه ببرند و فردا قرار است دوباره بچه اش را ببیند!
  •  
امیدوارم توانسته باشم حداقل نظر خودم نسبت به این دو فیلم را منتقل کرده باشم. به عنوان پایان بندی پُست، گفتنی دیگری ندارم.

هیچ نظری موجود نیست: